مقدمه:

پیامبران الهی همه از نوع بشر اند و برای هر دو گروه از جن و انس فرستاده شده اند و یا دست کم دلیل عقلانی و یا وحیانی بر اثبات این که پیامبر جنیان از نوع خودشان باشد وجود ندارد..
 
 بر خلاف آن در آیات قرآن به صراحت آمده که جنیان به پیامبری از نوع انسانی ایمان آورده اند. از برخی آیات سوره احقاف نیز استفاده می شود که قران برای جنیان هم نازل شده و آنها نیز مکلف به پیروی از آن اند.
 
 و نیز گروهی از جنیان به پیامبر ایمان آوردند. و رسول گرامی اسلام پیامبر جنیان نیز هست،. بلکه بر این مطلب دلالت می کند که سایر پیامبران مرسل نیز بر جن و انس مبعوث شده اند.
 
در این مطلب به طور کلی بحث در این است که آیا ارتباط طایفۀ «جن» با پیامبرچگونه بوده است؟ جنیان به چه مواردی اعتراف کرده اند؟ جنیان چه نوع هشدارهایی را اشاره کرده اند؟ جنیان چگونه در تصرف و اختیار حضرت سلیمان بوده اند؟
 

کلام قرآن در مورد جنیان

قرآن کریم می فرماید: «قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً * یَهْدی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً * وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً * وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفیهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً * وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ کَذِباً * وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً * وَ آن هم ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً * وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدیداً وَ شُهُباً * وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً * وَ أَنَّا لا نَدْری أَ شَرٌّ أُریدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً * وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً * وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً * وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلایَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً * وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً * وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»؛(1(
 
بگو: به من وحى شده است که جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند: «ما قرآن عجیبى شنیده ایم که به راه راست هدایت مى کند، پس ما به آن ایمان آورده ایم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان قرار نمى دهیم!
 
 و این که بلند است مقام با عظمت پروردگار ما، و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نکرده است! و این که سفیه ما (ابلیس) درباره خداوند سخنان ناروا مى گفت!
 
 و این که ما گمان مى کردیم که انس و جنّ هرگز بر خدا دروغ نمى بندند! و این که مردانى از بشر به مردانى از جنّ پناه مى بردند، و آن ها سبب افزایش گمراهى و طغیانشان مى شدند!
 
و این که آن ها گمان کردند- همان گونه که شما گمان مى کردید- که خداوند هرگز کسى را (به نبوّت) مبعوث نمى کند! و این که ما آسمان را جستجو کردیم و همه را پر از محافظان قوىّ و تیرهاى شهاب یافتیم!
 
 و این که ما پیش از این به استراق سمع در آسمان ها مى نشستیم؛ امّا اکنون هر کس بخواهد استراق سمع کند، شهابى را در کمین خود مى یابد!
 
و این که (با این اوضاع) ما نمى دانیم آیا اراده شرّى درباره اهل زمین شده یا پروردگارشان خواسته است آنان را هدایت کند؟! و این که در میان ما، افرادى صالح و افرادى غیر صالحند؛ و ما گروه هاى متفاوتى هستیم!
 
و این که ما یقین داریم هرگز نمى توانیم بر اراده خداوند در زمین غالب شویم و نمى توانیم از (پنجه قدرت) او بگریزیم! و این که ما هنگامى که هدایت قرآن را شنیدیم به آن ایمان آوردیم؛.
 
 و هر کس به پروردگارش ایمان بیاورد، نه از نقصان مى ترسد و نه از ظلم! و این که گروهى از ما مسلمان و گروهى ظالمند؛ هر کس اسلام را اختیار کند راه راست را برگزیده است، و امّا ظالمان آتشگیره و هیزم دوزخند
 

ارتباط طایفۀ «جن» با پیامبراز طریق وحى

اکنون با توجه به آن چه گفته شد به تفسیر آیات بر مى گردیم:در آیه نخست مى فرماید: «قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»؛(2)
 
بگو به من وحى شده که جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده اند، و گفته اند ما قرآن عجیبى شنیده ایم :تعبیر «أُوحِیَ إِلَیَ»؛ «به من وحى شده» نشان مى دهد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این ماجرا شخصاً افراد جن را مشاهده نکرده، بلکه از طریق وحى به استماع آن ها نسبت به قرآن مجید آگاه شده است.
 
و در ضمن این آیه به خوبى نشان مى دهد که طایفۀ «جن» داراى عقل و شعور و فهم و درک، و تکلیف و مسئولیت، و آشنایى به لغت، و توجه به فرق بین کلام اعجاز آمیز دارند، هم چنین خود را موظف به تبلیغ حق مى دانند، و مخاطب خطابهاى قرآن نیز هستند.
 
این قسمتى از ویژگی هاى این موجود زنده ناپیدا است که تنها از این آیه استفاده مى شود، آن ها ویژگی هاى دیگرى نیز دارند که به خواست خدا در پایان همین بحث شرح خواهیم داد.
 

اعتراف جنیان به اعجاز قرآن

آن ها حق داشتند که قرآن را سخنى عجیب بشمرند، زیرا هم لحن و آهنگ آن عجیب است، و هم نفوذ و جاذبه اش، هم محتوا و تأثیرش عجیب است و هم آورنده آن که درس نخوانده بود و از امیین برخاست.
 
کلامى است در ظاهر و باطن عجیب و متفاوت با هر سخن دیگر، و به این ترتیب آن ها اعتراف به اعجاز قرآن نمودند. آن ها به دنبال این جمله سخنان دیگرى به قوم خود گفتند که قرآن در آیات بعد در دوازده جمله، آن ها را بیان کرده که هر کدام با" ان" شروع شده که نشانه تأکید است.
 
نخست مى فرماید: یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً»؛ «آن ها گفتند: این قرآن همگان را به راه راست هدایت مى کند، و لذا ما به آن ایمان آورده ایم. و هرگز احدى را شریک پروردگارمان قرار نمى دهیم.
 
تعبیر به «رشد» تعبیر بسیار گسترده و جامعى است که هر گونه امتیازى را در بر مى گیرد، راهى است صاف، بدون پیچ و خم، روشن و واضح که پویندگان را به سرمنزل سعادت و کمال مى رساند.
 
بعد از ابراز ایمان و نفى هر گونه شرک سخنان خود را درباره صفات خدا چنین ادامه دادند: «وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً»؛
 
 «و بلند است مقام با عظمت پروردگارمان (از شباهت به مخلوقین، و از هر گونه عیب و نقص) و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نکرده است. »
 
معنای جد
جد: در لغت معانى زیادى دارد از جمله: «عظمت»، «شدت»، «جدیت»، «بهره و نصیب»، «نو شدن» و مانند آن مى باشد، ولى ریشۀ اصلى آن، به طورى که راغب در «مفردات» آورده، به معنى «قطع» است، و از آن جا که هر وجود با عظمتى از موجودات دیگر جدا مى شود، این واژه به معنى عظمت آمده است.
 
هم چنین در مورد سایر معانى آن همین تناسب را مى توان در نظر گرفت. و اگر به پدر بزرگ جد گفته مى شود آن هم به واسطۀ بزرگى مقام یا سن او است.
 
در بعضى از روایات آمده است که طایفه جن از روى نادانى چنین تعبیر نامناسبى را برگزیدند، یعنى شما هرگز این گونه درباره خداوند تعبیر نکنید.(3)
 
این حدیث ممکن است ناظر به مواردى باشد که چنین تداعى وجود دارد. و گرنه قرآن سخنان جن را در این آیات با لحن موافق نقل مى کند و بر آن صحه مى گذارد، به علاوه در بعضى از خطبه هاى «نهج البلاغه» نیز این تعبیر به کار رفته است:
 
چنان که در خطبه 191 مى خوانیم: «الحمد للَّه الفاشى فى الخلق حمده و الغالب جنده، و المتعالى جده»؛ «ستایش مخصوص خداوندى است که حمد و ثنایش همه جا را فرا گرفته، و لشکرش همه جا پیروز است، و مجد و عظمتش متعالى است
 
در بعضى از روایات نیز آمده است که «انس بن مالک» مى گویدکان الرجل اذا قرء سورة البقرة جد فى اعیننا؛ هنگامى که کسى سوره بقره را یاد مى گرفت و قرائت مى کرد، در نظر ما بزرگ مى نمود.»(4)به هر حال استعمال این کلمه در معنى مجد و عظمت مطلبى است که هم با متون لغت هماهنگ است و هم با موارد استعمال آن.
 

نفى خرافه در عرب توسط طایفه جنیان مومن

قابل توجه این که گویندگان جن در این جا مخصوصاً روى این مطلب تکیه مى کنند که خداوند همسر و فرزندى ندارد، و این تعبیر احتمالا اشاره به نفى خرافه اى است که در میان عرب وجود داشت، مى گفتند:
 
 ملائکه دختران خدا هستند از همسرى از جن که خداوند براى خود برگزیده! همین معنى به عنوان یک احتمال در تفسیر آیه 158 سوره صافات نیز آمده است «وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً»؛ «آن ها میان خداوند و جن خویشاوندى قائل شدند.» سپس افزودند:
 
«وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً»؛ «ما اکنون اعتراف مى کنیم که سفیهان ما سخن ناروا و دور از حق درباره خدا مى گفتند.
 
معنای سفیه
تعبیر به «سفیه» در این جا ممکن است معنى جنسى و جمعى داشته باشد؛ یعنى سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند، و شبیه و شریکى انتخاب کرده بودند، و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند.
 
از آن جا که «ابلیس» از جن بوده، مؤمنان جن به این وسیله از او ابراز تنفر مى کنند، و سخن او را گزافه و شطط مى نامند، هر چند ظاهرا عالم و عابد بود، اما عالم بى عمل و عابد خود خواه و منحرف و مغرور، از مصداق هاى روشن «سفیه» است.
 
معنای شطط
شطط (بر وزن وسط) به معنى خارج شدن از حد اعتدال و دور افتادن است، لذا به سخنانى که دور از حق است، شطط گفته مى شود، و نیز به همین دلیل حاشیه نهرهاى بزرگ که از آب فاصله زیادى دارد و دیواره هایش بلند است «شط» نامیده مى شود.
 

اعتراف جنیان به تقلید کورکورانه

سپس افزودند: «وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ کَذِباً»؛ ما گمان مى کردیم که انس و جن هرگز، دروغ بر خدا نمى بندند.
 
این سخن ممکن است اشاره به تقلید کورکورانه اى باشد که این گروه قبلاً از دیگران داشتند، و براى خدا شریک و شبیه و همسر و فرزند قائل بودند مى گویند:
 
اگر ما این مسائل را از دیگران بدون دلیل پذیرفتیم به خاطر خوش باورى بود، هرگز خیال نمى کردیم که انس و جن به خود جرأت دهند که چنین دروغهاى بزرگى به خدا ببندند،
 
 ولى اکنون که در مقام تحقیق برآمدیم و حق را دریافتیم و به آن ایمان آوردیم حالا پى به غلط بودن این تقلید ناروا مى بریم، و به این ترتیب به اشتباه خود و انحراف مشرکان جن اعتراف مى کنیم.
 

اعتراف جنیان به انحرافات جن و انس

سپس افزودند: یکى دیگر از انحرافات جن و انس این بود که «وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً»؛ «مردانى از انسان ها به مردانى از جن پناه مى بردند، و آن ها سبب افزایش گمراهى و گناه و طغیانشان مى شدند.
 
معنای رهق
رهق (بر وزن شفق) در اصل به معنى پوشاندن چیزى با قهر و غلبه است، و از آن جا که «گمراهى» و «گناه» و «طغیان» و «ترس» بر قلب و روح آدمى مسلط مى شود و آن را مى پوشاند، به این معانى تفسیر شده است.
 
جمعى از مفسران این جمله را اشاره به خرافه دیگرى دانسته اند که در عصر جاهلیت وجود داشت، و آن این که: وقتى بعضى از قافله هاى عرب، شب هنگام به دره اى وارد مى شدند مى گفتند:
 
«اعوذ بعزیز هذا الوادى من شر سفهاء قومه؛ به بزرگ و رئیس این سرزمین از شر سفیهان قومش پناه مى بریم.» و عقیده داشتند با گفتن این سخن، بزرگ جنیان آن ها را از شر سفیهان جن حفظ مى کند!(5)
 
و از آن جا که خرافات، منشأ افزایش انحطاط فکرى و ترس و گمراهى مى گردد در آخر آیه، جملۀ «فَزادُوهُمْ رَهَقاً» آمده است.
ضمنا از این آیه استفاده مى شود که طایفه جن نیز، مرد و زن دارند، زیرا در آن تعبیر به «رجال من الجن» شده است.(6)
 
اما به هر حال مفهوم آیه، مفهوم وسیعى است که شامل هر گونه پناه بردن افرادى از انسان ها به جن راشامل مى شود و خرافه بالا یک مصداق از آن است، چه این که مى دانیم در میان عرب کاهنان زیادى وجود داشتند که معتقد بودند به وسیلۀ طایفۀ «جن» بسیارى از مشکلات را حل مى کنند و از آینده خبر مى دهند.
 

اعتراف جنیان به انکار قرآن، و تکذیب نبوت پیامبر(ص)

این آیات هم چنان ادامۀ سخنان مؤمنان جن است که به هنگام تبلیغ قوم خود بیان داشتند، و از طرق مختلف آن ها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند، نخست مى گویند:
 
 «وَ آن هم ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً»؛ «و گروهى از انسان ها مانند شما گمان مى کردند خداوند هیچ انسانى را (بعد از موسى و مسیح) به نبوت مبعوث نمى کند.
 
بنابراین به انکار قرآن، و تکذیب نبوت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) برخاستند، ولى ما هنگامى که با دقت به آیات این کتاب آسمانى گوش فرا دادیم حقانیت آن را به روشنى درک کردیم، مبادا شما هم مانند مشرکان انسان ها راه کفر پیش گیرید و به سرنوشت آن ها گرفتار شوید.
 
این تعبیر هشدارى است به مشرکان که بدانند وقتى جن، منطقش این است و داوریش چنین، بیدار شوند و به دامن قرآن و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) چنگ زنند.
 

اعتراف جنیان به استراق سمع در آسمان ها

ادامه گفتار مؤمنان جن، و مخاطب در آن «کافران جن» مى باشند. سپس مؤمنان جن، به یکى از نشانه هاى صدق گفتار خود که در جهان طبیعت براى همۀ جنیان قابل درک است اشاره کرده، مى گویند:
 
 «وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَ شُهُباً»؛(7) ما آسمان ها را جستجو کردیم و همه را پر از نگهبانان و محافظان قوى و تیرهاى شهب یافتیم. (8)
 
 ما پیش از این به استراق سمع در آسمان ها مى نشستیم، و اخبارى از آن را دریافت مى داشتیم و به اطلاع دوستان خود مى رساندیم،
 
 ولى الان چنان است که هر کس بخواهد استراق سمع کند، شهابى را در کمین خود مى یابد که او را هدف قرار مى دهد! «وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً.
 
آیا این وضع تازه دلیل، بر این حقیقت نیست که با ظهور این پیامبر(صلی الله علیه و آله) و نزول کتاب آسمانى او دگرگونى عظیمى در جهان رخ داده است؟ چرا شما قبلاً قدرت بر استراق سمع داشتید، و الان احدى توانایى بر این کار ندارد؟! آیا مفهوم
 
وضع جدید این نیست که دوران شیطنت و کهانت و فریب پایان گرفته، و شب تاریک جهل به پایان رسیده و آفتاب عالمتاب وحى و نبوت طلوع کرده است؟!
 
معنای شهاب:
شهاب در اصل به معنى شعله اى است که از آتش زبانه مى کشد، و به شعله هاى آتشینى که در آسمان به صورت خط ممتد ظاهر مى شود نیز «شهاب» مى گویند.
 
 طبق تحقیقات دانشمندان امروز آن ها قطعه سنگ هاى کوچکى هستند که در فضاى بیرون از کُرۀ زمین در حرکتند، هنگامى که به زمین نزدیک شوند تحت تأثیر جاذبه آن قرار گرفته، و به سرعت به طرف زمین سقوط مى کنند،.
 
 هنگامى که وارد جو، یعنى قشر هواى فشرده محیط به زمین، شوند به خاطر بر خورد شدید با آن، داغ و آتشین، و به صورت شعله سوزانى در مى آیند، و سرانجام خاکستر آن ها بر زمین مى نشیند.
 
در آیات قرآن مجید کرارا این مسأله مطرح شده که «شهاب ها» تیرهایى است که به سوى شیاطین که قصد استراق سمع در آسمان ها دارند پرتاب مى شود.
 
معنای رصد
به هر حال واژه «رصد» (بر وزن حسد) به معنى آمادگى براى انتظار چیزى است که در فارسى از آن تعبیر «به کمین کردن» مى شود، این واژه، گاه به معنى اسم فاعل یعنى کسى یا چیزى که در کمین نشسته نیز آمدهاست، و در آیات فوق به همین معنى به کار رفته است.
 

ممنوعیت استراق سمع مقدمه هدایت است یا عذاب

سپس افزودند: «وَ أَنَّا لا نَدْرِی أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً»؛ «با این اوضاع و احوال ما نمى دانیم آیا این ممنوعیت از استراق سمع دلیل بر این است که ارادۀ شرى براى مردم روى زمین شده، یا خداوند مى خواهد از این طریق آن ها را هدایت فرماید؟
و به تعبیر دیگر ما نمى دانیم آیا این امر مقدمه نزول عذاب و بلا از سوى خدا است یا مقدمه هدایت آنها؟
 
ولى مؤمنان جن قاعدتا باید فهمیده باشند که ممنوعیت از استراق سمع که با ظهور پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مقارن بوده، مقدمه هدایت انسان ها، و بر چیده شدن دستگاه کهانت و خرافات دیگرى مانند آن است، و این چیزى جز اعلام پایان یک دوره تاریک، و آغاز دورانى نورانى نمى تواند باشد.
 
اما از آن جا که «جن» به مسألۀ استراق سمع دلبستگى خاصى داشت، هنوز نمى توانست باور کند که این محرومیت یک نوع خیر و برکت است، و گرنه روشن است که کاهنان در عصر جاهلیت با اتکاء به همین مسأله استراق سمع سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.
 
قابل توجه این که آن ها در این جمله هدایت را به خدا نسبت مى دهند، ولى شرّ را به صورت فعل مجهول بدون نسبت به خدا ذکر مى کنند، اشاره به این که آن چه از سوى خدا مى رسد خیر و هدایت است، و شر و فساد از خود مردم و سوء استفاده آن ها از نعمت هاى الهى و مواهب آفرینش ناشى مى شود.
 
گرچه مى بایست در مقابل «شر»، واژۀ «خیر» ذکر شود، ولى از آن جا که واژۀ «خیر» در این جا به معنى «هدایت» بوده، روى همین مصداق تکیه شده است.
 

گروه جنیان مؤمن در مقابل گروه جنیان کافر

این آیات (آیات سوره جن) هم چنان ادامۀ گفتار مؤمنان جن به هنگام تبلیغ قوم گمراه خویش است، در نخستین آیه از زبان آن ها مى گوید: «وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً»؛ «در میان ما افراد صالح و افراد غیر صالحى وجود دارد و ما گروه هاى مختلف و متفاوتى هستیم. »
 
دلیل مِنَّا الصَّالِحُونَ
این جمله را احتمالا به این منظور گفتند که مبادا وجود «ابلیس» در میان طایفه جن، این توهم را براى عده اى از آن ها به وجود آورد که طبیعت جن بر شر و فساد و شیطنت است، و هرگز نور هدایت به قلب او نمى تابد.
 
مؤمنان جن با این سخن روشن مى سازند که اصل اختیار و آزادى اراده بر آن ها نیز حاکم است. و افرادى صالح و غیر صالح هر دو وجود دارند، بنا بر این زمینه هاى هدایت در وجود آن ها فراهم مى باشد، و اصولاً یکى از عوامل تأثیر تبلیغ، «شخصیت دادن» به طرف مقابل، و توجه دادن او به وجود زمینه هاى هدایت و کمال است.

این احتمال نیز وجود دارد که مؤمنان جن براى تبرئه آن ها از موضوع سوء استفاده از مسألۀ استراق سمع، این سخن را گفته باشند، یعنى: گرچه بعضى از ما اخبارى را که از طریق استراق سمع به دست مى آوردند، در اختیار انسان هاى شرور مى گذاردند تا مایۀ گمراهى مردم شوند، ولى همۀ طایفۀ جن چنین نبودند.
 
این آیه در ضمن ذهنیات ما انسان ها را دربارۀ جن نیز اصلاح مى کند، زیرا در تصوّر بسیارى از مردم واژۀ «جن» با نوعى «شیطنت» و فساد و گمراهى و انحراف، همراه است، این آیه مى گوید آن ها نیز گروه هاى مختلفى دارند، صالح و غیر صالح.
 
منعنای قدد
واژۀ «قدد» (بر وزن پسر) جمع «قد» (بر وزن ضد) به معنى «بریده شده» است، و به گروه هاى مختلف، به خاطر این که قطعه هاى جدا از هم هستند، نیز اطلاق مى شود.
 

هشدار جنیان مؤمن

مؤمنان جن در ادامۀ سخنان خود به دیگران هشدار مى دهند و مى گویند: وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً»؛ «ما یقین داریم که هرگز نمى توانیم بر اراده خداوند در زمین غالب شویم و نمى توانیم از پنجه قدرت او فرار کنیم.
 
بنا بر این اگر تصوّر کنید مى توانید از کیفر و مجازات خدا با فرار کردن به گوشه اى از زمین یا نقطه اى از آسمان ها نجات یابید، سخت در اشتباهید.
 
به این ترتیب جملۀ اول اشاره به فرار کردن از پنجه قدرت خداوند در زمین، و جملۀ دوم اشاره به فرار کردن مطلق، اعم از زمین و آسمان است.
 
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که اولى اشاره به این است که نمى توان بر خداوند غالب شد، ودومى اشاره به این است که نمى توان از پنجه عدالت او گریخت، بنا بر این وقتى نه راه غلبه وجود دارد و نه راه گریز، چاره اى جز تسلیم فرمان عدالت او نیست.
 

جنیان مؤمن و هدایت به قرآن

مؤمنان جن در ادامۀ کلام خود مى افزایند: «وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ»؛ «ما هنگامى که هدایت قرآن را شنیدیم به آن ایمان آوردیم
 
و اگر شما را به هدایت قرآن فرا مى خوانیم، قبلاً خودمان به این برنامه عمل کرده ایم، بنا بر این دیگران را به چیزى دعوت نمى کنیم که خود آن را ترک گفته باشیم.
 
سپس نتیجه ایمان را در یک جملۀ کوتاه بیان کرده مى گویند: «فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً»؛ «هر کس به پروردگارش ایمان بیاورد، نه از نقصانى مى ترسد و نه از ظلم. »
 
معنای بخس
بخس (بر وزن شخص) به معنى «نقصان از طریق ظلم و ستم» است، و «رهق» (بر وزن شفق) چنان که قبلاً هم اشاره کرده ایم به معنى «پوشانیدن چیزى به زور» است.
 
بعضى فرق میان این دو تعبیر را چنین گفته اند که: «بخس» اشاره به این است که چیزى از «حسنات» آن ها کاسته نمى شود و «رهق» اشاره به آن است که چیزى بر «سیئات» آن ها افزوده نخواهد شد.
 
بعضى نیز «بخس» را ناظر به کمبود «حسنات»، و رهق را به «تکالیف شاق» دانسته اند. به هر حال منظور این است: مؤمنان هر کار کوچک و بزرگى را انجام دهند، اجر و پاداش آن را بى کم و کاست دریافت مى نمایند.
 
درست است که عدالت پروردگار منحصر به مؤمنان نیست، ولى چون غیر مؤمنان عمل صالحى ندارند سخنى از اجر آنان به میان نیامده.
 

گفتار جنیان مؤمن در سرنوشت مؤمنان و کافران

و در آیۀ بعد براى توضیح بیش تر پیرامون سرنوشت مؤمنان و کافران مى گویند: «وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ؛(9) ما از طریق هدایت قرآن می دانیم گروهى از ما مسلم و گروهى ظالم و بیدادگرند
 
فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً»؛(10) اما آن ها که اسلام را، اختیار کنند، راه راست را برگزیده، و به سوى هدایت و ثواب الهى گام بر داشته اند.
 
وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛ و اما ظالمان، آتشگیره دوزخندقابل توجه این که در این آیات، «مسلم» در مقابل «ظالم» قرار گرفته، اشاره به این که چیزى که انسان را از ظلم باز مى دارد، همان ایمان است، و گرنه یک فرد بى ایمان به هر حال آلوده ظلم و ستم خواهد شد، و در ضمن نشان مى دهد که مؤمن واقعى کسى است که هرگز آلوده به ظلم و ستمى نشود، چنان که در حدیثى از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مى خوانیم:
 
 
الْمُؤْمِنُ مَنْ آمَنَهُ النَّاسُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ أَمْوَالِهِم؛ مؤمن کسى است که مردم بر جان و مال خود از ناحیه او در امان باشند. (11)
 
و در حدیث دیگرى از همان حضرت(صلی الله علیه و آله) آمده است: «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِه؛(12) مسلمان کسى است که مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند.
 
تعبیر به «تَحَرَّوْا رَشَداً» نشان مى دهد که مؤمنان از روى توجه و قصد و تحقیق به سراغ هدایت مى روند، نه چشم بسته و کورکورانه، و بالاترین پاداش آن ها نیز همان نیل به حقیقت است که در سایه آن به همه نعمت هاى الهى نائل مى شوند، در حالى که بدترین بدبختى ستمکاران آن است که هیزم دوزخند، یعنى آتش از درون وجودشان زبانه مى کشد!
 
«وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً وَ أَنَّ الْمَساجِدَ للهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً»؛
 
«و اگر آن ها (جن و انس) بر طریقه (ایمان) استقامت ورزند ما آن ها را با آب فراوان سیراب مى کنیم. هدف این استکه ما آن ها را با این نعمت فراوان بیازمائیم و هر کس از ذکر پروردگارش روى گردان شود او را به عذاب شدید  و روز افزونى گرفتار مى سازد. و این که مساجد از آن خدا است، در این مساجد احدى را با خدا نخوانید؟ و این که هنگامى که بنده خدا (محمد(صلی الله علیه و آله) به عبادت) برمى خاست، و او را مى خواند گروهى سخت اطراف او جمع مى شدند
 
تفسیر آیات

این آیات ظاهرا ادامۀ سخنان مؤمنان جن با قوم خویش است (هر چند جمعى از مفسران آن را کلام خداوند دانسته که به عنوان جمله معترضه در میان کلمات جن قرار گرفته است) ولى از آن جا که معترضه بودن خلاف ظاهر است و تعبیر آیات شباهت زیادى با لحن آیات گذشته که سخنان مؤمنان جن بود دارد بعید است که از کلام جن نباشد(13).(14(
 

کارهای سخت وسنگین در حاکمیت سلیمان، توسط جنیان

«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعیرِ * یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحاریبَ وَ تَماثیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ اعْمَلُوا آل داوُدَ شُکْراً وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»؛(15)
 
«و براى سلیمان باد را مسخّر ساختیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را مى پیمود و عصرگاهان مسیر یک ماه را؛ و چشمه مس (مذاب) را براى او روان ساختیم؛ و گروهى از جنّ پیش روى او به اذن پروردگارش کار مى کردند؛
 
و هر کدام از آن ها که از فرمان ما سرپیچى مى کرد، او را عذاب آتش سوزان مى چشانیم! آنها هر چه سلیمان مى خواست برایش درست مى کردند: معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوض ها، و دیگ هاى ثابت (که از بزرگى قابل حمل و نقل نبود؛ و به آنان گفتیم:) اى آل داوود! شکر (این همه نعمت را) به جا آورید؛ ولى عده کمى از بندگان من شکرگزارند
 

جنیان و تسخیر باد برای حضرت سلیمان

وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ و مسخّر کردیم براى سلیمان باد را. غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ؛ یعنى مسیر صبحگاهى این بادى که مسخّر سلیمان بود مسیر یک ماه بود و مسیر شامگاهى او هم مسیر یک ماه بود و مقصود این که آن باد در هر روز مسیر دو ماه را که اسب سوارى می رفت طى می کرد.
 
قتاده گوید: صبح مسیر یک ماه راه می رفت تا نیم روز و بعد از ظهر تا آخر روز هم مسیر یک ماه می رفت.  حسن گوید: صبح از دمشق حرکت می کرد و ظهر به اصطخر از زمین اصفهان میرسید.
 
 و حال آن که بین آن ها مسیر یک ماه است براى کسى که سریع و تند حرکت کند، ظهر از اصطخر حرکت می کرد و در کابل استراحت می کرد و میان آن ها مسیر
 
یک ماه بود باد او را با لشکرش حمل می کرد خدا باد را عوض از اسب ها تندرو به او مرحمت کرده بود.
 
«وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ»؛ یعنى و ما براى او چشمه و معدن مس را آب نموده و گداختیم و ظاهر کردیم براى او گفتند براى او چشمه مس جارى شد و فوران کرد در چند شبانه روز و خدا آن را براى او مثل آب قرار داد و مردم در مس کار می کنند به آن چه را که بسلیمان داده شده بود.
 

کارهای سنگین جنیان برای سلیمان

وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ»؛ یعنى و ما مسخّر کردیم براى او از جنّیان افرادى که در حضور او و پیش روى او آن چه که او ایشان را فرمان می دهد از کارها انجام دهند چنان چه انسان در جلو دست انسانى کار می کند به امر پروردگار تعالى و سلیمان آن ها را باعمال دشوار تکلیف می کرد مثل گلسازى و کوه برى و سنگ تراشى و... .
 
ابن عباس گوید: خداوند آن ها را مسخّر براى سلیمان نمود و ایشان را دستور داد که از او اطاعت در آن چه فرمانشان می دهد نمایند و در این آیه دلالت است که در میان جنّیان افرادى بودند که تسخیر او نشده بودند.
 
«وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ»؛ بیش تر مفسّرین گفتند، یعنى و کسى که سرپیچى و عدول کند از این جنیانى که مسخّر سلیمانشان کردیم از آن چه را که فرمانشان دادیم از اطاعت سلیمان می چشانیم او را شکنجه و عذاب آتش در آخرت، و در این آیه دلالت است که ایشان مکلّف بودند.
 
و بعضى گفته اند: یعنى می چشانیم او را عذابى در دنیا، و این که خداوند سبحان بایشان فرشته اى موکّل نموده بود که در دست او تازیانه اى از آتش بود، پس هر کدام از ایشان که از اطاعت سلیمان تخلّف می کرد او را ضربتى میزد که او را می سوزانید.
 
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ؛ و آن خانه هاى شریعت بود، قتاده و جبائى گفتند: آن ها قصرها و مساجدى بود که براى عبادت خدا در آن مى ساختند، گویند و از آن بناهایى که ساختند «بیت المقدس» بود(16)
 
و خداوند عزّ و جلّ طاعون و وبا را بر بنى اسرائیل مسلّط کرد پس جمع بسیارى هلاک شدند در یک روز، پس حضرت داود(علیه السلام) فرمان داد که بنى اسرائیل غسل کنند.
 
 و به زمین بلندى روند با تمام زنها و کودکانشان و به سوى خدا گریه و ناله و زارى نمایند تا شاید خدا بر آن ها ترحّم فرماید و این زمین زمین بیت المقدس بود قبل از بناء مسجد و داود(علیه السلام) بالاى قلّه رفت و بسجده افتاد و تضرّع و استغاثه به سوى خداى سبحان نمود و همه بنى اسرائیل هم با او سجده کردند و سر از سجده بر نداشتند تا خدا وبا را از آن ها برطرف کرد.
 

بناء مسجد اقصى به دست داود و سلیمان(علیه السلام)

و چون خدا شفاعت حضرت داود(علیه السلام) را در بنى اسرائیل- پذیرفت بلاى طاعون و وبا را از آن ها رفع نمود، داود(علیه السلام) بعد از سه روز بنى اسرائیل را جمع نمود.
 
 و گفت به درستى که خداى تعالى منّت گذارد بر شما و بر شما ترحّم نمود، پس براى او تجدید شکر و سپاس نمائید به این که از این زمین پاکى که در آن بر شما ترحّم فرمود مسجدى بسازید،.
 
 پس قبول کرده و شروع کردند در بناء بیت المقدس و داود(علیه السلام) بر گردن خودش براى ایشان سنگ حمل می کرد و هم چنین نیکان بنى اسرائیل تا آن که به اندازه یک قامت بالا بردند و داود(علیه السلام) در آن روز 127 سالش بود، پس خدا به او وحى فرستاد که بناء آن به دست فرزندش سلیمان پایان یابد.
 
و چون عمر داود به 140 رسید، از دنیا رفت و سلیمان را جانشین خود قرار داد و او دوست داشت بیت المقدس را تمام کند، پس جمع کرد جنّیان و شیاطین را و تقسیم کرد بر ایشان کارها را و هر طائفه را مخصوص کارى کرد،.
 
 پس جنّ و شیاطین را فرستاد که سنگ هاى مرمر سفید و صاف را از معادن آن استخراج کنند و فرمان داد که شهرى از سنگ مرمر و سنگ هاى معدنى نازل مثل و رق بسازند، و آن را دوازده محلّه قرار داد.
 
 و در هر محلّه اى یکى از اسباط بنى اسرائیل را نشانید و چون از شهر سازى خلاص شد شروع کرد در بناء مسجد، پس شیطانها را فرقه فرقه، گروه گروه کرد، گروهى را فرستاد که استخراج طلا و یاقوت از معادن آن نمایند .
 
و دست هاى را فرستاد که جواهر و سنگ هاى ارزنده را از اماکن خود بیاورند و فرقه اى را فرستاد که مشک و عنبر و سایر طیب ها و چیزهاى خوشبو حاضر کنند و گروهى را فرستاد که از دریاها درّ بیرون آورند، .
 
پس آن قدر از این چیزها آوردند که جز خداى تعالى حساب آن را ندارد، سپس سنگتراش ها را حاضر کرده و دستور داد که آن سنگ ها را برش داده تا به صورت تخته هایى درآوردند و آن جواهر و لؤلؤ ها را در آن به کار برند.
 
و گوید سلیمان(علیه السلام) مسجد را با سنگ مرمر سفید و زرد و سرخ بنا کرد و ستون هاى آن را صاف و مستقیمقرار داد و سقف آن را با تخته هاى جواهر، و سنگ هاى قیمتى مزیّن ساخت و سقف ها و دیوارهاى آن را با لؤلؤها و یاقوت ها و جواهر و کف آن را با تخته هاى فیروزج مفروش نمود .
 
و در روى زمین خانه اى ارزشمندتر و نورانى تر از این مسجد نبوده که گویا در شب تاریک مثل ماه شب چهارده می درخشید، و چون از آن فارغ شد احبار و علماء بنى اسرائیل را به سوى آن جمع نمود و آن ها را اعلام کرد که آن را خداى تعالى بنا نموده است و روز پایان و فراغت از ساختن مسجد را روز عید قرار داد.
 
پس بیت المقدس همواره هم چنان که سلیمان بنا کرده بود آباد و مورد احترام بود تا بخت النصر به جنگ بنى اسرائیل آمد، پس شهر اورشلیم را ویران و مسجد را خراب و آن چه در سقف هاى آن و دیوارهاى آن از طلا و نقره و در و یاقوت و جواهر بود برداشت و آن را حمل به کشورش از زمین عراق نمود.
 
سعید بن مسیّب گوید: وقتى سلیمان از بناء بیت المقدس خلاص شد درهاى آن بسته شد و هر کارى سلیمان کرد باز نشد تا در دعائش گفت خدایا بنمازهاى پدرم داود قسمت می دهم که درهاى مسجد را بروى من باز کن پس درها گشوده شد .
 
و سلیمان براى آن ده هزار نفر از قاریان بنى اسرائیل قرار داد که پنجهزار نفر در شب و پنج هزار نفر در روز مشغول قرائت و خواندن تورات و زبور باشند و ساعتى نبود از شب و روز مگر آن که خدا در آن عبادت می شد. (و تماثیل) یعنى صورت هایى از مس و شبه آن و شیشه مرمرى جنّى ها درست کردند.
 
سپس علماء، اختلاف کردند که آن ها چه صورت هایى بودند، بعضى گفتند صورت حیوانات، و دیگران گفتند صورت درندگان چون شیر و گرگ و پلنگ و بهائم چون فیل و شتر و امثال آن بود بر کرسى ها تا که هیبت و ترسى از آن ها در دل ها باشد، پس گفتند که آن ها صورت دو شیر در زیر کرسى تصویر کردند و صورت دو عقاب بالاى دو ستون و پایه کرسى نصب کردند،

پس هر گاه می خواست سلیمان(علیه السلام) بالاى کرسى رود دو شیر دست هاى خود را گسترده و وقتى بالاى کرسى می رفت دو عقاب بال هاى خود را باز نموده و او را از آفتاب سایبانى می کردند، و می گویند این از کارهایى بود که هیچ کس از انسان ها آن را نمی دانست.
 
پس چون بخت النصر بعد از سلیمان بر بنى اسرائیل پیروز نشد و مسجد اقصى را گرفت و خواست بالاى کرسى رود ندانست چگونه سلیمان بالا می رفت پس شیرها دست خود را بلند کرده و چنان بر ساق پاى بخت نصر زدند که شکست و او غش کرد و بر زمین افتاد، پس بعد از این هیچ کس جرئت نکرد که بالاى آن کرسى رود.
 
حسن گوید: در آن روز تصویر و نقّاشى حرام نبود و آن در شریعت پیامبر ما(صلی الله علیه و آله) حرام شد، براى آن که فرمودند: «لعن اللَّه المصوّرین؛ لعنت خدا بر صورت گران و تصویرکشان.» و جایز است که این در زمانى مکروه و در زمان دیگرى مباح باشد و خداوند سبحان در قرآن بیان فرمود که مسیح عیسى بن مریم(علیه السلام) به امر خدا صورتى از گل می ساخت مانند پرنده.
 
و ابن عباس گوید: شیاطین صورت پیامبران و بندگان را در مساجد بیت المقدس می ساختند تا مردم بایشان اقتدا و تأسى نمایند.
 
و از حضرت صادق(علیه السلام): روایت شده که فرمود قسم به خدا که آن ها تمثال مردان و زنان نبود، بلکه درخت و مانند آن بود.
«وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ» یعنى ظرف هایى مانند حوض هاى بزرگى که آب در آن می ریزند و جمع می کنند، و حضرت سلیمان(علیه السلام) براى ارتش خود در این پاتیل ها و حوض ها غذا آماده می نمود، زیرا ممکن نبود براى او که آن ها را در پیاله ها و کاسه هاى معمولى مردم غذا دهد، براى زیادى آن ها.
 
و بعضى گفته اند: که در اطراف هر پاتیل و یکى از آن کاسه هاى بزرگ هزار نفر جمع شده و در پیش روى سلیمان غذا می خوردند.
 
«وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ» قتاده گوید: یعنى دیگ هاى بزرگى که ثابت بود و از جاى خود براى بزرگیشان برداشته نمی شدند و آن ها در یمن بود.
 
و بعضى گفته اند: آن ها مانند کوهى بزرگ بودند که ارتش سلیمان با خودشان حمل می کردند و حضرت سلیمان لشکر خود را اطعام می کرد، آن گاه خداى سبحان آل داود را ندا کرد و ایشان را فرمان داد تا شکر نعمت هایى که بر ایشان ارزانى شده از این نعمت هاى شگفت انگیز به جا آورند براى آن که نعمت بر سلیمان نعمت بر ایشان است، پس فرمود:
 
«اعْمَلُوا آل داوُدَ شُکْراً» مجاهد گوید: یعنى گفتیم اى آل داود براى شکر و سپاس نعمت هایى که بر شما داده شده عمل بطاعت و عبادت خدا نمائید، و در این امر دلالت است بر وجوب شکر نعمت و این که شکر طاعت منعم و تعظیم
 
اوست، و در آن نیز اشاره به این که براى نزدیکان و نزدیکى به پیامبران خداى تعالى اثرى است در قرب و نزدیکى برضوان خدا چون که خدا آل داود(علیه السلام) را مخصوص به امر شکر فرمود.
 
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» و اندکى از بندگان من شاکرند، و فرق میان شکور و شاکر این ست که شکور کسى است که مکرّر و پیوسته شکر می کند، و شاکر کسیست که شکر از او واقع می شود.
 
ابن عباس گوید: اراده فرموده به آن «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ» مؤمن موحد را، و در این آیه دلالت است بر این که مؤمن شاکر اندک است در هر زمان.
 
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ» یعنى پس چون حکم کردیم و مقدّر نمودیم بر سلیمان مرگ را و به قول بعضى واجب کردیم مرگ را بر سلیمان.
 
«ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ» رهنمایى و دلالت بر مرگش جنّیان نکردند، مگر موریانه چوب خور و آن ها ندانستند مرگ او را تا آن که موریانه عصاء او را خورد و او بر زمین افتاد، پس فهمیدند که او مرده است.
 

کیفیت مردن سلیمان حشمت اللَّه(علیه السلام)

و گفته اند که سلیمان(علیه السلام) یک سال و دو سال و یک ماه و دو ماه و کم تر و بیش تر در مسجد بیت المقدس اعتکاف مى کرد و از آن خارج نمى شد، و غذاى او را از آب و خوراک برایش بمسجد میبردند.
 
 و او در آن جا مشغول به عبادت بود، پس در وقتى که در آن مسجد اقامت داشت روزى نبود که صبح کند مگر آن که درختى مى روئید و سلیمان از آن درخت میپرسید، از اسمش و سود و زیانش و او خبر می داد باو، پس روزى گیاهى دید و گفت اسمت چیست؟
 
گفت خرنوب گفت تو براى چه خوبى، گفت براى خراب کردن، پس دانست که به زودى مى میرد، پس گفت بار خدایا مرگ مرا بر جنّیان مخفى دار تا آدمیان بدانند که آن ها علم غیب ندارند، و از اتمام بیت المقدس یک سال باقى بود.
 
 به خاندانش گفت به جنّیان خبر مرگ مرا ندهید، تا از بنا و ساختمان مسجد خلاص شوند، و داخل محراب عبادتش شد و تکیه بر عصایش داد و مرد و یک سال بر عصا ایستاد تا بناء مسجد پایان یافت،.
 
 سپس خداوند موریانه را بر عصایش مسلّط نمود تا مغز عصا را خورد و عصا شکست، پس مرده اش افتاد و جنّیان از مرگ او خبر شدند و در آن مدّت خیال می کردند که او زنده و آن ها را نگاه می کند.
 
و گفته اند: در ایستاده مردن او و نیز سر پا بودنش غرض هایى بود:
1- اتمام بناء مسجد.
2- آدمیان بدانند که جنّ علم غیب ندارد و ایشان در این ادعایشان دروغگویند.
3- این که دانسته شود هر کس اجلش رسید خواهد مرد و تأخیرى در اجل او نخواهد بود، زیرا حضرت سلیمان(علیه السلام) با همه جلالتش- مهلت داده نشد.
و روایت شده که خداوند او را از مرگش آگاه ساخت پس او غسل کرد و بر خود سدر و کافور زد و کفن پوشید و جنّیان مشغول کارشان بودند.
 
و ابو بصیر از حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمودند سلیمان فرمان داد شیاطین براى او قبّه از بلور و شیشه ساختند پس در همان میان که در قبّه بر عصایش تکیه داده بود.
 
و به جنّیان نگاه می کرد که چطور کار می کنند و آن ها او را می دیدند و دست رسى به او نداشتند ناگاه دید مردى در قبه نزد اوست، گفت تو کیستى؟ گفت، من کسى هستم که رشوه قبول نمی کنم و از هیچ سلطانى
 
نمى ترسم، پس در همان حالى که بر عصایش تکیه داشت در قبه جانش را گرفت، پس یک سال تمام جنّیان براى او کار کردند تا خدا موریانه فرستاد و عصاى او را خورد و افتاد.(17)
 
و در حدیث دیگر از حضرت صادق(علیه السلام) روایت شده که آصف برخیا اداره امور او را می نمود تا موریانه کار خود را کرد.
«فَلَمَّا خَرَّ»؛ «پس چون سلیمان مرده اش افتاد.
 
تَبَیَّنَتِ الْجِنُ» یعنى ظاهر شد که جنّ، پس براى مردم روشن شد.  «أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ» که اگر آن ها غیب می دانستند در شکنجه و عذاب خوار کننده نمى ماندند، یعنى در اعمال دشوار و سخت مکث نمى کردند،
 
 و البتّه آن را عذاب نامید براى سختىو دشوارى که در آن اعمال بوده نه آن که آن عذاب معهود در ذهن باشد، پس آن، نیست مگر عبادتى براى او یا به منزلۀ چیزى که عوض بر آن می دهند، یعنى آن چه که کار می کردند در حالى که مسخّر سلیمان بودند و او مرده بود و ایشان گمان می کردند که او زنده است.
 
بعضى گفته اند: یعنى روشن شد براى عوام و ضعفاء جنّ که رؤساء و بزرگان آن ها غیب نمی دانند براى آن که آن ها خیال می کردند که آنان غیب مى دانند.
 
و بعضى گفته اند: نیز یعنى براى آدمیان روشن شد که جنّ غیب نمی دانند، زیرا ایشان آدمیان را ابهام می کردند که ما غیب می دانیم، و البتّه گفت «تَبَیَّنَتِ الْجِنُ» چنان چه کسى که با دیگرى مناظره و احتجاج مى کند و دلیل براى او اقامه
 
می نماید می گوید آیا براى تو معلوم و روشن شد که تو بر باطلى، و بنا بر همین دلالت می کند قرائت کسى که «تبیّنت الانس» خوانده است، و بیان آن گذشت.
 
و اهل تاریخ گفته اند: که عمر سلیمان(علیه السلام) 53 سال بود چهل سال از آن مدّت سلطنتش بود، و روزى که به سلطنت رسید 13 ساله بود و چهار سال از پادشاهیش گذشته بود که شروع به بناء بیت المقدس نمود، و خدا داناتر است.
 
و امّا دلیل در عمل جنّیان این اعمال بزرگى را که انسان از آن عاجز بود این ست که خداوند تعالى فزونى داد در بدنها و نیروى آن ها را تغییر داد خلقت ایشان را از خلقت جنّیانى که براى لطافت و ظرافت بدنشان دیده نمی شوند .
 
بر روش معجزه اى که دلالت بر نبوّت سلیمان(علیه السلام) می نمود پس آن ها به منزلۀ اسیرانى بودند در دست سلیمان و آن چه را که ایشان را تکلیف می کرد از اعمال آماده می کردند پس بعد از آن که سلیمان از دنیا رفت خداوند خلقت و اجسام آن ها را هم چنان که قبلاً بودند قرار داد، پس در این زمان چیزى از آن کارها برایشان مهیّا نیست.(18)
  

پی نوشت:

1.جن / 1 الی 15.
2.نفر بنا به گفته جمعى از ارباب لغت و تفسیر به 3 تا 9 نفر گفته مى شود.
3.طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج10، ص: 368.
4.قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج10، ص: 6801.
5.طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص: 369.
6.در تفسیر / فوق بیان دیگرى نیز وجود دارد که جمعى از مفسران آن را به عنوان یک احتمال در تفسیر / ذکر کرده اند، و آن این که: پناه بردن جمعى از انسان ها به جن سبب طغیان جن گردید، و آن ها خود را مبدء و منشأ کارهاى مهمى پنداشتند، ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد (مطابق تفسیر اول ضمیر در «زادوا» به «جن» بر مى گردد و ضمیر «هم» به انسان ها، به عکس تفسیر دوم).
7.لمسنا» از ماده «لمس» مى باشد که معنى آن معروف است، ولى در این جا کنایه از طلب و جستجو است. (جهت مطالعۀ بیش تر.ک: راغب اصفهانی، مفردات، ذیل واژۀ «لمس»).
8.حرس» (بر وزن قفس) جمع «حارس» به معنى نگاهبان، و بعضى آن را اسم جمع دانسته اند.
9.قاسط» از ماده «قسط» به معنى تقسیم عادلانه است، این ماده هنگامى که به صورت باب «افعال» در آید (اقساط) به معنى اجراى عدالت است، و هنگامى به صورت ثلاثى مجرد استعمال شود (مانند آیۀ فوق) به معنى ظلم و انحراف از مسیر حق است.
10.تحروا» از ماده «تحرى» به معنى قصد کردن چیزى است.
11.شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، ص: 85.
12.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافى، ج 2، باب المؤمن و علاماته و صفاته.
13.به نظر مى رسد تنها چیزى که سبب شده که این گروه از مفسران آن را کلام خدا و جمله معترضه بدانند ضمیرهاى «متکلم مع الغیر» است که در این آیات به کار رفته، در یک جا مى گوید: ما به آن ها آب فراوان مى نوشانیم، و در جاى دیگر مى فرماید: هدف این است که آن ها را بیازمائیم، ولى هر گاه این تعبیرات را از قبیل نقل به معنى بدانیم مشکلى ایجاد نمى شود، درست شبیه این است که کسى از دوستش حکایت کند و بگوید: فلان کس معتقد است که من آدم خوبى هستم (البته او کلمه" من" را بکار نبرده، بلکه کلمه «او» را بکار برده، ولى گوینده چنین تعبیرى را انتخاب مى کند).
14.مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 25، ص: 103.
15.سبأ / 12 و 13.
16.مترجم گوید: دو بار به فضل خدا موفّق به تشرّف به زیارت بیت المقدس شدم و حقّا عظمت آن بنا و ضخامت و ارتفاع ستون ها و بزرگى صخره ها و سنگ ها منصوب در آن گواهى می دهد که بناء این مسجد عظیم و شریف که در قلّه شهر اورشلیم قرار دارد در سه هزار سال قبل با نبودن جرثقیل و تریلى و وسائل حمل و نقل اشیاء سنگین که از عهده انسان ها ساخته نیست مسلّما به توسّط جنّیان و دیوان به امر خدا و فرمان حضرت سلیمان(علیه السلام) انجام شده و آن یکى از سه مسجد است که بنا بر حدیث شریف نبوى(صلی الله علیه و آله) براى زیارت آن باید شدّ رحال کرد؛ قال رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله): «لا یشدّ الرحال الّا لثلاث مساجد: 1- مسجد الحرام 2- مسجدى 3- مسجد الاقصى.» اکنون این مسجد در دست و اشغال اسرائیل خبیث و پلید جحود عنود است، و انشاء اللَّه بنا بر وعده پیامبر(صلی الله علیه و آله) که فرمود: «سیخرج الیهود من جزیرة العرب...؛ به زودى از خاک عرب و بیت المقدس رانده.» و ریشه کن خواهند شد و مسجد عزیز اقصى و مسجد صخره و اماکن متبرّکه دیگر در تصرّف مسلمین خواهد آمد، آمین یا ربّ العالمین.
17.طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 20، ص: 235.
18. همان،  ص: 226.
 

منبع:

 فرخ فال، احمد، 1337 -دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام/ قم: ذکری، 1400.